دیشب، خوابهای پریشان دیده بود و خوب نخوابیده بود. دلش آشوب بود همسرش را راهی اداره کرد، خودش هم چادر مشکی اش به سرکشید و کفش های پاشنه دارش پوشید به خانه ی مادرش رفت.
مینا همین که به در خانه ی مادرش رسید رنگ از چهره اش پرید
چه شده بود؟؟؟
درب خانه باز بود و هیچ کس در خانه نبود
مینا مرتب از خودش میپرسید چه شده؟
مادرم کجاس؟
پدرم کجاس؟
درباره این سایت